از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسیام؟
و همسایهها با تعجب گفتند؟ خب معلومه که این از بد شانسی است.
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت.
این بار همسایهها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت.
پیرمرد بار دیگر گفت: از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسیام؟
فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست.
همسایهها بار دیگر آمدند:
عجب شانس بدی...
کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسیام؟
چند تا از همسایهها با عصبانیت گفتند: خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!!!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند. پسر کشاورز پیر بخاطر پای شکستهاش از اعزام معاف شد.
همسایهها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند:
عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد و کشاورز پیر گفت: ((از کجا میدانید که....؟))
نتیجه گیری:
همیشه زمان ثابت میکند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود میپنداشتهایم صلاح و خیرمان بوده و آن مسائل، نعمات و فرصتهای بوده که زندگی به ما اهدا کرده است!
خداوند حکیم در قرآن کریم سوره بقره میفرماید:
عَسی أَن تَکرَهوُا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم وَ عَسی أَن تُحِبّوُا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم وَاللهُ یَعلَمُ وَ أَنتُم لا تَعلَموُنَ
چه بسا چیزی را شما دوست ندارید و درحقیقت خیرشما در آن بوده و چه بسا چیزی را دوست دارید و در واقع برای شما شر است! خداوند داناست و شما نمیدانید...
و همچنین :
همیشه به یاد داشته باش دست نیافتن به آنچه میخواهی گاهی از اقبال بیدار تو سرچشمه میگیرد.