هفته دفاع مقدس امسال با شعار «چگونه با فرهنگ شهیدان به جنگ تحریمها برویم» نامگذاری شده است.
عناوین روزهای هفته دفاع مقدس نیز به این شرح اعلام شده است:
جمعه ۳۱/۶/۹۱ بصیرت، شجاعت، ولایت
شنبه ۱/۷/۹۱ دانش آموزان، نوآوران، دانشمندان
یک شنبه ۲/۷/۹۱ جوانان، آمادگی دفاعی، سربازان، اقتصاد مقاومتی
دوشنبه ۳/۷/۹۱ زنان، ارزشهای اسلامی، پایداری ملی
سه شنبه ۴/۷/۹۱ وحدت، استکبارستیزی، بیداری اسلامی
چهارشنبه ۵/۷/۹۱ رزمندگان، جهادگران، فرماندهان
پنج شنبه ۶/۷/۹۱ شهادت، کرامت، عزتیک روز پاسداری و مرزبانی در راه خدا، بهتر است از دنیا و هر چه در آن است.
روایت امیرعلی جوادیان از عکس ماندگارش در گمرک خرمشهر
روزها همراه کاظم اخوان توی سنگرها میگشتیم تا خرمشهر آزاد شد و رفتیم آنجا. جزو
اولین نفرهایی بودیم که وارد خرمشهر شدیم. اصلاً نمیدانستیم کجا باید برویم و چه کار باید بکنیم. اوایل صبح بود که وارد شهر شدیم. معمولاً من و کاظم اخوان توی خط میخوابیدیم تا به اتفاقاتی که میافتد نزدیک باشیم. سنگری در چهار، پنج کیلومتری خرمشهر بود، جایی بود که با لودر کنده بودند و چیزهایی مثل میکا از زمین بیرون زده بود و میگفتند اینجا معدن میکاست. شب را آنجا خوابیدیم. صبح که گفتند عملیات شده، ما هم حرکت کردیم. توپخانه عراق مرتب میزد و هر لحظه ممکن بود برای ما اتفاقی بیفتد.
همه میگفتند خرمشهر را میگیریم. توی ذهنم این میگذشت که توی شهر به صحنه جنگهای تن به تن بر میخوریم. خودم را آماده کرده بودم عکسهای این جوری بگیرم. اصلاً تصوری از صحنههای جور دیگر نداشتم. من و کاظم اخوان و حسین حیدری با هم بودیم. سه تایی با هم وارد گمرک خرمشهر شدیم. همین طور که ذره ذره با هم جلو رفتیم، رسیدیم به جایی که آن کلاهها ریخته بود. اگر دقت کنید توی عکس خود کاظم اخوان هم هست. عکس را من گرفتم؛ کاظم اخوان پشتش به من بود و حسین حیدری هم آن جلوتر ایستاده بود. هر دو تا در عکس هستند. کلاهها همین طور روی زمین ریخته بود. کلاه عراقیها بود که موقعی که اسیر میشدند در آورده بودند و انداخته بودند زمین. وقتی اسیر میشدند سعی میکردند به دو دلیل لباس نظامی تنشان نباشد: یکی به این دلیل که لباس سفید و زیرپیراهنی تنشان باشد که بهشان شلیک نکنند. یکی هم به این دلیل که به اینها یاد داده بودند موقع اسارت و روز اول نباید ردههاتان مشخص باشد. مثلاً مشخص نباشد که فرماندهانتان کیاند که ایرانیها ازشان اطلاعات بگیرند. چون بچههای اطلاعات بلافاصله به فرماندهها نیاز داشتند تا از اینها مثلا چیزهای جنگی را بپرسند. اینها به این دو دلیل لباسشان را در میآوردند. اکثراً لخت بودند. من خیلی از این عکسها دارم که اسرا لختند؛ مثلاً زیر پیراهن و شلوار و این چیزها تنشان است و لباس نظامی ندارند. این کلاهها را هم همین طور میریختند توی سنگرهاشان یا این طرف و آن طرف. مثلا سنگر منفجر میشد و کلاهها میریخت بیرون. آن صحنه، صحنه خیلی عجیب و غریبی بود که مثلاً این همه کلاه ریخته روی زمین و نشان میداد چقدر آدم اینجا بوده. ما با کاظم اخوان جاهایی میرفتیم که از توی سنگر عراقیها اسیر میآمد بیرون. این خیلی برای ما اهمیت داشت که عکسهای این شکلی بگیریم. البته خیلی هم خطرناک بود. ممکن بود این اسیری که پنج دقیقه قبلش داشته مقاومت میکرده، هر کسی را برای دفاع از خودش بزند. به جرات میتوانم بگویم کمتر عکاسهایی عکسهای این جوری دارند. عکاسهایی از اسرا در خود منطقه عکس دارند که بچههای نسل جنگند، یعنی با علاقه و در نسبتی که با جنگ داشتند عکاس جنگ شده بودند. به دلیل اینکه این عکس خیلی حس جنگ را دارد، ماندگار شد.