کد خبر: 309 ، سرويس: مذهبی
تاريخ انتشار: 27 دي 1390 - 00:03
همیشه به خاطر داشته باشید: خداوند پشت پنجره ایستاده...
موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت.
جانی وحشت زده شد... لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد.
وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش سالی همه چیزو دیده؛ ولی حرفی نزد.
مادربزرگ به سالی گفت «توی شستن ظرفها کمکم کن».
ولی سالی گفت: «مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه»
و زیر لبی به جانی گفت: «اردکه رو یادت میاد؟»... جانی ظرفا رو شست.
بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچهها رو ببره ماهی گیری؛
ولی مادربزرگ گفت: «متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم».
سالی لبخندی زد و گفت: «نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه»
و زیر لبی به جانی گفت: «اردکه رو یادت میاد؟»...
اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد.
چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده.
تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد.
مادر بزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت: «عزیزدلم میدونم چی شده.
من اون موقع کنار پنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت.
من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!»
گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید..
هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه (دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...) هرچی که هست...
باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده.
لازم نیست بخاطر گناهان و اشتباهات گذشته به شیطان باج بدهید و به کارهایتان ادامه بدهید؛
خداوند منتظر است که خودتان بازگردید.
اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده...
فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!
بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.
جانی وحشت زده شد... لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد.
وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش سالی همه چیزو دیده؛ ولی حرفی نزد.
مادربزرگ به سالی گفت «توی شستن ظرفها کمکم کن».
ولی سالی گفت: «مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه»
و زیر لبی به جانی گفت: «اردکه رو یادت میاد؟»... جانی ظرفا رو شست.
بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچهها رو ببره ماهی گیری؛
ولی مادربزرگ گفت: «متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم».
سالی لبخندی زد و گفت: «نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه»
و زیر لبی به جانی گفت: «اردکه رو یادت میاد؟»...
اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد.
چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده.
تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد.
مادر بزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت: «عزیزدلم میدونم چی شده.
من اون موقع کنار پنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت.
من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!»
*********************************************
هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه (دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...) هرچی که هست...
باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده.
لازم نیست بخاطر گناهان و اشتباهات گذشته به شیطان باج بدهید و به کارهایتان ادامه بدهید؛
خداوند منتظر است که خودتان بازگردید.
اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده...
فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!
بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.
همیشه به خاطر داشته باشید: خداوند پشت پنجره ایستاده...
لينک خبر:
http://www.bonarazadegan.com/fa/posts/309