کد خبر: 70 ، سرويس: داستان
تاريخ انتشار: 23 دي 1389 - 06:30
کیمیای مراقبه
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد:
و آن آگاهی است
و تنها یک گناه:
وآن جهل است
و آن آگاهی است
و تنها یک گناه:
وآن جهل است
و در این بین، باز بودن و بسته بودن چشمها، تنها تفاوت میان انسانهای آگاه و ناآگاه است.
نخستین گام برای رسیدن به آگاهی توجه کافی به کردار، گفتار و پندار است..
زمانی که تا به این حد از احوال جسم، ذهن و زندگی خود با خبر شدیم، آنگاه معجزات رخ میدهند..
در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او زندگی، تلاشها و رویاهای انسان سراسر طنز است!
چرا که انسان ناآگاهانه همواره به جستوجوی چیزی است که پیشاپیش در وجودش نهفته است!
اما این نکته را درست زمانی میفهمد که به حقیقت میرسد! نه پیش از آن!
مشهور است که «بودا» درست در نخستین شب ازدواجش، در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در جستوجوی حقیقت ترک میکند. این سفر سالیان سال به درازا میکشد و زمانی که به خانه باز میگردد فرزندش سیزده ساله بوده است!
هنگامی که همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان «بودا» میدوزد، آشکارا حس میکند که او به حقیقتی بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی..
بودا که از این انتظار طولانی همسرش شگفت زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال زندگی خود نرفتهای؟!
همسرش میگوید: من نیز در طی این سالها همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش میگشتم! میدانستم که تو بالاخره باز میگردی و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را با تمام وجودش لمس کرده باشد. میخواستم بپرسم آیا آنچه را که دنبالش بودی در همین جا و در کنار خانوادهات یافت نمیشد؟!
و بودا میگوید: «حق با توست! اما من پس از سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که جز بیکران درون انسان نه جایی برای رفتن هست و نه چیزی برای جستن!»
حقیقت بیهیچ پوششی کاملا عریان و آشکار در کنار ماست آن قدر نزدیک که حتی کلمه نزدیک هم نمیتواند واژه درستی باشد! چرا که حتی در نزدیکی هم نوعی فاصله وجود دارد!
ما برای دیدن حقیقت تنها به قلبی حساس و چشمانی تیزبین نیاز داریم.
تمامی کوشش مولانا در حکایتهای رنگارنگ مثنوی اعطای چنین چشم و چنین قلبی به ماست
او میگوید: معجزات همواره در کنار شما هستند و در هر لحظه از زندگیتان رخ میدهند فقط کافی است نگاهشان کنید
او گوید: به چیزی اضافهتر از دیدن نیازی نیست! لازم نیست تا به جایی بروید! برای عارف شدن و برای دست یابی به حقیقت نیازی نیست کاری بکنید! بلکه در هر نقطه از زمین، و هر جایی که هستید به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز شاهد زندگی و بازیهای رنگارنگ آن باشید، کافی است!
این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم صدق میکند!
تمامی راز مراقبه در همین دو نکته خلاصه شده است
«شاهد بودن و گوش دادن»
اگر بتوانیم چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم عمیقترین راز مراقبه را فرا گرفتهایم!
فرستنده: دکتر سوسن ترابی
نخستین گام برای رسیدن به آگاهی توجه کافی به کردار، گفتار و پندار است..
زمانی که تا به این حد از احوال جسم، ذهن و زندگی خود با خبر شدیم، آنگاه معجزات رخ میدهند..
در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او زندگی، تلاشها و رویاهای انسان سراسر طنز است!
چرا که انسان ناآگاهانه همواره به جستوجوی چیزی است که پیشاپیش در وجودش نهفته است!
اما این نکته را درست زمانی میفهمد که به حقیقت میرسد! نه پیش از آن!
مشهور است که «بودا» درست در نخستین شب ازدواجش، در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در جستوجوی حقیقت ترک میکند. این سفر سالیان سال به درازا میکشد و زمانی که به خانه باز میگردد فرزندش سیزده ساله بوده است!
هنگامی که همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان «بودا» میدوزد، آشکارا حس میکند که او به حقیقتی بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی..
بودا که از این انتظار طولانی همسرش شگفت زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال زندگی خود نرفتهای؟!
همسرش میگوید: من نیز در طی این سالها همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش میگشتم! میدانستم که تو بالاخره باز میگردی و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را با تمام وجودش لمس کرده باشد. میخواستم بپرسم آیا آنچه را که دنبالش بودی در همین جا و در کنار خانوادهات یافت نمیشد؟!
و بودا میگوید: «حق با توست! اما من پس از سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که جز بیکران درون انسان نه جایی برای رفتن هست و نه چیزی برای جستن!»
حقیقت بیهیچ پوششی کاملا عریان و آشکار در کنار ماست آن قدر نزدیک که حتی کلمه نزدیک هم نمیتواند واژه درستی باشد! چرا که حتی در نزدیکی هم نوعی فاصله وجود دارد!
ما برای دیدن حقیقت تنها به قلبی حساس و چشمانی تیزبین نیاز داریم.
تمامی کوشش مولانا در حکایتهای رنگارنگ مثنوی اعطای چنین چشم و چنین قلبی به ماست
او میگوید: معجزات همواره در کنار شما هستند و در هر لحظه از زندگیتان رخ میدهند فقط کافی است نگاهشان کنید
او گوید: به چیزی اضافهتر از دیدن نیازی نیست! لازم نیست تا به جایی بروید! برای عارف شدن و برای دست یابی به حقیقت نیازی نیست کاری بکنید! بلکه در هر نقطه از زمین، و هر جایی که هستید به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز شاهد زندگی و بازیهای رنگارنگ آن باشید، کافی است!
این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم صدق میکند!
تمامی راز مراقبه در همین دو نکته خلاصه شده است
«شاهد بودن و گوش دادن»
اگر بتوانیم چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم عمیقترین راز مراقبه را فرا گرفتهایم!
فرستنده: دکتر سوسن ترابی
لينک خبر:
http://www.bonarazadegan.com/fa/posts/70