کد خبر: 82 ، سرويس: داستان
تاريخ انتشار: 01 بهمن 1389 - 07:32
آرزوهایی که حرام شدند
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می‌کند به لس‌تر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم. لس‌تر هم
 با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد بعد با هر کدام از این سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد. آرزو‌هایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی بعد با هر کدام از این دوازده آرزو سه آرزوی دیگر خواست که تعداد آرزو‌هایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر تا وقتی که تعداد آرزو‌هایش رسید به... ۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو.
بعد آرزو‌هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن جست و خیز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر بیشتر و بیشتر در حالی که دیگران می‌خندیدند و گریه می‌کردند عشق می‌ورزیدند و محبت می‌کردند لس‌تر وسط آرزو‌هایش نشست آن‌ها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا و نشست به شمردنشان تا....... پیر شد و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود و آرزو‌هایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزو‌هایش را شمردند حتی یکی از آن‌ها هم گم نشده بود همشان نو بودند و برق می‌زدند بفرمائید چند تا بردارید به یاد لس‌تر هم باشید که در دنیای سیب‌ها و بوسه‌ها و کفش‌ها همه آرزو‌هایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد!!!
گاه آنچه امروز داریم و از آن لذت نمی‌بریم آرزوهای دیروزمان هستند!

از: شل سیلور استاین
فرستنده: مهندس بهزاد آژنگ
لينک خبر:
http://www.bonarazadegan.com/fa/posts/82